معلم کلاس هروز از این دانش آموز شاکی بود که واقعا قابل کنترل نیست و هر چه دنبال پدر او می فرستد نه پدر و نه مادر ونه زن پدر هیچ کس دنبال او نمی آمد تا اینکه تهدید به اخراج دانش آموز شد این بهانه ای شد برای آمدن یکی از اعضای خانواده ی او و بلاخره عمه او به مدرسه آمد عمه هم مادر طلاق گرفته را مقصر می دانست و فرزند را یک جانی و بد ذات میدانست که تنها با کتک خوب میشود.
کادر مدرسه از این موضوع ناراحت شدند و گفتند این بچه را رها کرده و توجهی به او دیگر ندارند .الان با او مدام صحبت می کنیم و قرار است به مشاوره معرفی کنیم .
انشاِلله هیچ دانش آموزی فرزند طلاق نباشد...
روایت یک معلم...برچسب : خاطرات یک معلم,خاطرات یک معلم بازنشسته,خاطرات یک معلم ریاضی, نویسنده : 1ravait1moalem7 بازدید : 261